در هوایت بی قرارم روز و شب سر ز پایت بر ندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب؟! جان و دل می خواستی از عاشقان جان و دل را می سپارم روز و شب تا نیابم آنچه در مغز منست یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد گاه چنگم، گاه تارم روز و شب ای مهار عاشقان در دست تو در میان این قطارم روز و شب زآن شبی که وعده دادی روز وصل روز و شب را می شمارم روز و شب بس که کشت مهر جانم تشنه است ز ابر دیده اشکبارم روز و شب